دکترای زبانهای باستانی
صدای میراث: بر ما چه رفته در روزگاران؟! تازشهای اهریمنی، قحطیها و خشکسالیها، جنگها و بیماریها و…؛ سرافراز همه را از سر گذراندهایم و اینک نیز نه آغاز است و نه انجام. گفت: «چنین نبود و چنان شد و چنین نیز نخواهد ماند.» این نیز بگذرد چون آب به جویباران و چون باد به دشت. بیگمان در پی هرفرازی فرودی است و درپس ابرهای تیره و تار باران رحمت و طراوت زندگانی نهفته است. کرونا با همه رنجها و زخمهای جانکاهش رفتنی است و او که میماند من هستم، انسان. منم جاودانه بدین نام.
خبر ابتلای استاد ارجمند دکترعبدالمجید ارفعی در کنار خبرهای ناخوشایند بیماری روزانه صدها هموطن و هزاران انسان شریف در سراسر گیتی ناگوار است و دردآور. با این همه امید، عشق، نیکاندیشی و نیکومنشی استاد و دعای خیر دوستان را اسباب سلامتی و تندرستی او و هزاران بیمار دردمند میدانیم. باشد که خداوند رحمان همه بیماران را لباس عافیت بپوشاند.
ارفعی یکی از فرهیخته فرزندان ملک ایران است. قلندری از دیار دریای پارس. درویشی عارف مسلک، خونگرم و خودمانی همچون همه مردم مرزدار و ایران دوست هرمزگان. مردی خودساخته و سرد و گرم بسیار چشیده، ترش رویی روزگار و نامردمی اغیار او را پولاد آبدیده کرده است. غم نان پشت او را خم نکرد چون عشق و قناعت سرمایه زندگی اوست. به سان ایران ناملایمات بسیار دیده و هربار سرفرازتر از پیش سختی و پریشانی را پشت سرگذاشته است. این نیز بگذرد به لطف یزدان.
ادبیات خواند و به پهنه زبانهای باستانی پیوست. شاگرد نزدیک پرویز ناتل خانلری بود. برای آموختن زبانهای پیشا آریایی ایران به آمریکا رفت و درگیر زبانهای غولآسا و دیریاب میانرودان چون اکدی و آشوری و بابلی شد تا مقدمهای برای فراگرفتن ایلامی باشد. نخستین دانشجوی ایرانی در این رشته است. در آمریکا برای گذران زندگی عکاسی میکرد و در این فن سر رشتهای دارد.
درس را به پایان رساند و به ایران بازگشت. پریشانی پس از انقلاب، فروپاشی بنیاد فرهنگ، سرگردانی پژوهشگران، نادانی تازه مدیران و البته قناعت و آزادگی ارفعی همه و همه شرایطی پدیدآوردند که «مازادش» بخوانند. عذر او را بخواهند که به تخصص شما نیازی نیست، دریغا که او ریشه عربی زبان قرآن میدانست.
تا پیش از انقلاب، افزون بر تحصیل و ترجمه فرمان کورش کبیر از بابلی به فارسی، نقش مهمی درخرید کتابها و نشریات ایرانشناسی برای بنیاد فرهنگ داشت. میراث غنی و ماندگاری که هماکنون در پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی نگهداری میشود و در همه این سالهای تحریم و تنگی پس از انقلاب مورد استفاده اهل علم بوده است، مدیون وجود او و فرهیختگانی چون ایشان است.
نامهربانی روزگار و اطاله دادرسی دیوان عدالت در دعوی او و موسسه جدید، سبب شد از مراکز علمی و پژوهشی دور بماند. برای گذران زندگی به کار گِل مجبور شد. اما شور و شوق او نمرد. به همت یکی از دوستان و همکاران قدیم که واحدی با بهای مناسب در خیابان شهید دائمی بلوار کشاورز بدو داده بود، کتابخانه تخصصی و آموزشگاه کوچکی سامان داد و دهه ۶۰ و ۷۰ در کنار امور زندگی به قول خودش به «الواطی»اش هم میرسید.
از وابستگان مجلس اعلای عراق تا بچههای علاقهمند ایرانی شاگرد داشت. نام نمیبرم چه بسیاری حرمت نگه نداشتند. آری آموزشگاه داشت و شاگرد. برای هر فرد هم یک کلاس خصوصی و تنها برگزار میکرد. کتاب هم میداد. چاییاش همیشه تازه دم بود و خودش میریخت و با احترام جلوی شاگردان میگذاشت. لیوان را هم با اصرار باید خودش میشست و به قول خودش آب صابون میزد. لابد فکرمیکنید از این راه ارتزاق میکرد و مثل فلان مؤسسه غیرانتفاعی منتفع از جیب دانشآموزان بود. نه او درویشتر از این است که ما میپنداریم. همان لحظه که مفت و مجانی به دیگران درس میداد، منتظر بود فرزندانش از موسسه زبان سیمین در ساختمان روبرو کلاسشان تمام شود. راستی ارفعی نمیتوانست به بچه خودش انگلیسی درس بدهد و هزینه کلاس رفتن فرزندانش را صرفه جویی کند؟!
دهه ۸۰ و ۹۰ زمان همکاری مجدد ارفعی با سازمانهای دولتی و بازشناسی اوست. مردان و زنان بزرگی دلسوزانه او را حمایت کردند، هرچند تنگ نظری برخی نیز قابل اغماض نیست. سازمان میراثفرهنگی، مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و فرهنگستان هنر به سهم خود کوشیدند و او نیز در بازگردانی الواح باروی تخت جمشید و بازخوانی آنها نقش ماندگاری داشته و دین خود را به این آب و خاک پرداخته است.
آنچه ارفعی را جاودانه و نامیرا ساخته است، نه دانش اکدی و ایلامی، که قناعت، عشق، گذشت، انسانیت، شوخ طبعی و گشادهرویی و گشاده دستی اوست. بخشندگی در نداری، قهقهه مستانه به گاه ناملایمات روزگار ومیهنپرستی و عشق خدمت به مردم در روزگاری که آن گونه باید و شاید او را درنیافتند. هربار قدر دانش او را یاد کردم و سپاس لطف او گفتم، خندید و فروتنانه گفت:«فلانی نه این طور نیست، شاید یک چشمی در شهر کوران باشم».