نئاندرتال‌ها

روایتی از شکایت یک باستان شناس از یک روزنامه نگار

پایگاه خبری صدای میراث – زهرا کشوری، روزنامه نگار حوزه میراث فرهنگی و محیط زیست: باورم نمی‌شود؛ یک باستان‌شناس مرا به دادگاه کشاند. واقعاً چرا؟ من آن‌قدر که از تاریخ ایرانِ باستان و ایرانِ تاریخی و معاصر آدم می‌شناسم، به قبلهٔ ساسانیان و به شرافتِ اشکانیان قسم، از فامیلم خبر ندارم. از حَجَر تا قَجَر را یک‌بار واکاوی کرده‌ام. من هم مثل همهٔ آدم‌های روی زمین و زیر زمین، از آفریقا آمده‌ام. مثل همین آقای باستان‌شناس و بیش از هشت میلیارد انسانِ دیگر، چهار درصد از «ژنومِ نئاندرتال‌ها» در وجود من هم هست. تازه، همشهریِ انسان‌های هوشمند هستم؛ رد انسان هوشمند را در غار «کَلدَر» خرم‌آباد زده‌اند. توی ابلاغیه نوشته بود: «اگر نیایی، جلب می‌شوی!»

وقت ندارم و تاریخ را تندتر دوره می‌کنم تا با ادله‌های محکمه‌پسندِ تاریخی و با اصالتِ اثبات‌شده به دادگاه بروم. تصمیم می‌گیرم گل‌درشت‌هایش را توی لایحهٔ دفاعیِ خویش بیاورم.  حتی در این لایحهٔ دفاعی هم، تاریخ را از وسطِ ماجرا یعنی از نئاندرتال‌ها، در حدودای چهارصد و خرده‌ای هزار سال پیش، شروع کرده‌ام؛ آخر ما اجدادِ قدیمی‌تر دیگری هم داریم. تازه، هم‌ریشهٔ و هم‌تبار، کلی آدمِ تاریخ‌ساز با اسم و رسم هستم. وقتی شاکی یک باستان‌شناس باشد، ادلهٔ محکمانه‌پسندتر از  چنین تیر و طایفهٔ ای؟ یک دفعه انگار، برق چند سؤال مرا گرفت! اگر بازپرس گفت اسمی یکی از همین فامیلت توی دورهٔ «انسان راست‌قامت» یا نئاندرتال‌ها بگو؟ من چه داشتم که بگویم. می‌توانستم بگویم چه می‌دانم ۴۰۰ هزار سال پیش چه اسمی انتخاب می‌کردند. نمی‌گوید، پس چرا اینقدر فخر می‌فروشی و ادای آدم نئاندرتال‌ها را درمی‌آوری؟ اصلاً اگر بازپرس، نئاندرتال‌ها را مثل باستان‌شناسان نمی‌شناخت، چه؟ اگر قبل از من یک متهم را آورده باشند که با چاقو یک نفر را خط‌خطی کرده باشد، چون به او گفته است نئاندرتال، چه؟ اگر بازپرس بگوید تو حق نداشتی من را هم جز چهاردرصدی‌ها حساب کنی، چه؟ لایحهٔ دفاعی را ریزریز پاره کردم، ریختم توی سینک، آب داغ هم گرفتم رویش. کتاب قطور تاریخ را تندتند ورق زدم تا رسیدم به دو هزار سال پیش. وای، خدای من چه کشفی؟ آدم می‌شناسم به اسم، آن هم چه آدمی! آدمِ فامیل، ها، نه فقط یک آدم مهمِ تاریخ‌ساز. تازه می‌شود گفت:«فامیلِ نزدیک». چون وقتی همه از آفریقا آمده‌ایم، ژنوم نئاندرتال داریم و ادامهٔ انسان هوشمند هستیم، این یکی که مال ۲ هزار سال پیش است، می‌شود فامیل نزدیک دیگر.

ریشهٔ من هم مثل الیمایی‌ها که دو هزار سال پیش همزمان با پارتی‌ها (اشکانی‌ها) حکومت می‌کردند، به بختیاری‌ها می‌رسد. شناخته‌شده‌ترین فامیل ما بختیاری‌ها در میان الیمایی‌ها، مرد چهارشانه، سروقامت و برنزی‌ای به نام مرد شمی (پارتی) است. این فامیل ما وقتی پیدایش شد که پهلوی اول تصمیم گرفت بختیاری‌ها را «تخته‌قاپو» کند؛ فارسی‌اش می‌شود: یک‌جانشینی عشایر. بختیاری‌ها زیر بار یک‌جانشینی و خانه‌سازی نرفتند، بنابراین پهلوی، خانه‌سازی را داد دست کارگرانی از اصفهان و شوشتر. بیل آن‌ها توی «درهٔ شِمی» شهر ایذه در خوزستان خورد به یک «مرد فلزی» دوهزار ساله و فامیل معروف و برنزی ما متولد شد.

الیمایی‌ها ناشناخته‌ترین حاکمان محلی خوزستان در دو هزار سال پیش هستند؛ این خط ناشناخته بودن و متواضع بودن به ژنوم ما لرها گره خورده است؛ تا حدودی گره کور. یعنی اینجوری است که همین شیرازی‌های خودمان، وسط فلات مرکزی تصمیم گرفتند از لرها شاه انتخاب کنند. دست گذاشتند روی کریم‌خان زند. خان گفت: «عامو، ما کشاورزیم.» دیگر وقتی دید شیرازی‌ها خیلی اصرار می‌کنند، گفت: «ته تهش، وکیل‌الرعایا؛ خیرم را ببینند.» اتفاقاً خیرش را هم دیدند.

داشتم کفش‌هایم را می‌پوشیدم که یاد سردار اسعد بختیاری «فاتح تهران» افتادم و گل از گلم شکفت. با این حساب و کتاب، سردار اسعد، فامیل خیلی خیلی نزدیکم می‌شود. اصلاً بازپرس هیبت مرد شمی، خان زند و سردار اسعد را ببیند، همان دم در معذرت می‌خواهد و می‌گوید: «خانم، پای شما اصلاً نباید به چنین جاهایی باز می‌شد!» تا همین جای تاریخ را، تا کردم گذاشتم توی لایحه که یاد «محسن رضایی» افتادم و پایم کمی سست شد.

ولی، واقعاً می‌شود دید و به روی خود نیاورد. حالا یکی هم بین هزاران لر می‌خواهد رئیس‌جمهور شود و هی نمی‌شود. بنده خدا نمی‌داند در طالع ما لرها همان‌طور که شاه شدن نبود، رئیس‌جمهور شدن هم نیست!

خلاصه پرونده؛ خلاصه‌اش کنم، مگر سمت درست تاریخ، سمت همین نئاندرتال‌ها، انسان‌های هوشمند و الیمایی‌ها نیست؟ خب من هم که همین سمت هستم. یعنی می‌خواهم بگویم من سر سفرهٔ تاریخ بزرگ شده‌ام! رگ و پی‌ام از تاریخ است. اصلاً من با چنین پیشینه‌ای می‌توانم در نوشته‌هایم، به چنین تاریخی بگویم: «بالای چشمت ابروست» که باستان‌شناسی مرا به دادگاه بکشاند!

چرایی این ابلاغیه داشت به مغزم اره می‌کشید که آقای پشت تلفن — که شاکی بود از اینکه چرا ابلاغیه را جدی نگرفته بودم و من که داشتم می‌گفتم سایت «عدل ایران» راه نمی‌داد — چراغ را توی ذهنم روشن کرد و گفت: «آقای باستان‌شناس از آقای باستان‌شناس شکایت کرده است.»

ای بابا! بین پیشاتاریخی‌ها و ساسانی‌ها اختلاف پیش آمده است؟ چطور با این فاصلهٔ تاریخی، پَرِ نوسنگی‌ها به پَرِ اشکانی‌ها گیر کرده است؟ گفت: «آقای پیشاتاریخی یک یادداشت دربارهٔ مدیریت آقای اشکانی نوشته، آقای اشکانی (ساسانی) هم شاکی شده است.» در حالی که داشتم آماده می‌شدم بروم دادگاه که آه از نهادم بلند شد: «وا! پس گفت‌وگوی تمدن‌ها چه می‌شود!»

خودم را تکان دادم، دل‌نگرانی دربارهٔ گفت‌وگوی تمدن‌ها را گذاشتم برای سیدمحمد خاتمی که در سازمان ملل مطرح کرد و شهرتش را هم برد و پرسیدم: «من چرا قرار است جلب شوم؟ من که منبع خبر نیستم. یادداشت در کانال‌ها و بعضی از سایت‌ها کار شده بود. بعد من برداشتم و در کانال تلگرامم نشر دادم. تازه جوابیهٔ آقای ساسانی را هم کار کردم. نهایت نهایتش، من نقل‌کنندهٔ چندم، این مطلب هستم!»

به خدا که «مسعود پزشکیان» یک چیزی می‌دانست که مترجم سازمان ملل را آچمز کرد و گفت: «گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری.» اینجا البته دارم با خودم حرف می‌زنم. اصلاً گیرم یادداشت نوشتن، گناه کبیره باشد؛ خب من کجای این «تقابل تمدن‌ها» هستم؟ تا جواب این سؤال را پیدا کنم، آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست، نه… واقعاً آشفته و عصبانی توی اتاق آقای بازپرس بودم.

شما آن یادداشت را توی کانال تلگرامت منتشر کردی؟ بله. اصلاً کار من همین است. در این بیش از دو دههٔ گذشته نانم از قِبَل نوشتن حرف‌های مسئولان درمی‌آید. حداقل نصف نانی که درمی‌آورم.

توی دلم هم گفتم: «آخه آقای بازپرس، حل اختلاف ساسانی‌ها و اشکانی‌ها با نوسنگی‌ها و پیشاتاریخی‌ها را باید بیاورند پیش تو؟ الان تو نباید شاکی باشی؟»

توی لایحهٔ دفاعی هم نوشتم حاضر هستم میزبان این دو بزرگوار باشم — که هرکدام در دولت‌های گذشته با عنوان مدیریتی، به پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری کشور رفت‌وآمد می‌کردند —. بیایند، رو در روی هم بنشینند و سنگ‌هایشان را از هم وا بکنند. آخر، صحبت دربارهٔ لولوبی‌ها و سلوکی‌ها که جایش اینجا نیست (البته این را  هم در دلم گفتم). بعد هم نوشتم، مدیریت واگذار شده به بزرگواران، از نوع امانت مردم بوده و طبق قانون آن‌ها باید پاسخ‌گوی سؤالات دربارهٔ مسئولیت‌شان باشند.

خداحافظ. – خداحافظ. نه راستش، آقای بازپرس قبل از این‌که جواب خداحافظی‌ام را بدهد (شاید هم ندهد) گفت: «اگر دفعهٔ بعد به‌عنوان مطلع صدایت زدیم با وثیقه بیا.»

توی دلم گفتم: «عجب پهلوان‌پنبه‌ای هستید شما آقای باستان‌شناس! آخر برادر من… (امیدوارم در هزاره‌های بعد که باستان‌شناسان وقت، این متن را کشف می‌کنند، توی اینستاگرام خود ننویسند: درد و دل‌نامهٔ یک خواهر مظلوم به برادر نامظلومش! — چرا نامظلوم؟ عمراً اگر بهانهٔ شکایت به دست ایشان بدهم — خلاصه که، من هم مثل آن برادر ساسانی که نامه‌اش به یک «خانم تاجر» را در غار «هستیجان» اراک کشف کردند، و برخی از باستان‌شناسان، آن‌ها را به‌عنوان نامهٔ برادری به خواهرش به خورد ملت دادند و لایک گرفتند، هیچ نسبتی با آقای باستان‌شناس ندارم؛ آن دو، دو تا تاجر بودند، و برادر خطاب کردن من هم از آن جنس، از پدر سوا و از مادر جدا است. حالا قضیه چیست؟ اسناد مکتوب پهلوی ساسانی نشان می‌دهد ما ایرانی‌ها در دورهٔ ساسانی هم در مراودات اجتماعی گاهی به جای آقا و خانم می‌گفتیم برادر و خواهر).

اینجا واقعاً دیگر از همکاران آقای بازپرس خداحافظی کرده‌ام و چند روزی بود که داشتم تاریخ قضاوت در دورهٔ ساسانی را زیرورو می‌کردم تا به آقای اشکانی بگویم: «برادر من، فلان «دادور دادوران» (شارع حاکم در دورهٔ ساسانی) یا «موبد موبدان»، ۱۷۰۰ سال پیش گفته که در سال ۲۰۲۵، قضاوت دربارهٔ عصر حجر و اشکانی‌ را ببرید به مجامع علمی و روزنامه‌ها. حل اختلاف بین پیشاتاریخی‌ها و ساسانی‌ها که کار دادگاه نیست.» بعد هم حکم را داده است تا اندرزگران (اشخاصی که از نظر دانش و آگاهی سرآمد روحانیون قاضی هستند) و گواهان (قضاتی که بر احکام صادرشده نظارت می‌کردند) و یارمندان (مأموران جلب متهمان) آن را، به‌عنوان شاهد، امضا کنند. با این فکر بکر، که ساسانی‌ها دارای ساختار قضایی پیچیده‌تری از حکومت‌های قبل بودند و تحول ایجاد کردند، داشتم اسناد ساسانی مثل «ماتیکان هزار داتستان» (گزارش فتوای قضایی دورهٔ ساسانی) را می‌کاویدم که توی یک مقاله در فضای مجازی رسیدم به بخش مجازات. راست و دروغش گردنِ نویسنده! ولی چشمتان روزِ بد نبیند: اول انگشت‌های دستِ راستِ مجرم را یکی‌یکی قطع می‌کردند. بعد، انگشتِ پایِ راست را. سپس می‌رفتند سراغِ دست و پایِ چپ و آن‌قدر ادامه می‌دادند تا به کتف و شانهٔ طرف می‌رسیدند!

احساس کردم آقای باستان‌شناس پشتِ میزش نشسته و دارد دست‌وپای قطع‌شدهٔ من را با ذره‌بینِ باستان‌شناسی می‌کاود و می‌گوید: «که خانم کشوری، گفتی تو هم چهار درصد از ژنومِ نئاندرتال‌ها را در وجودت داری؟» آمدم دوباره به عصر ساسانیان قسم بخورم و بگویم «اردشیر بابکان» دنبال عدالت بود که صدای تلفن آقای عصر نوسنگی، من را از دادگاه تاریخی ساسانی‌ها بیرون کشید و گفت: «آقای بازپرس شکایت آقای اشکانی را رد کرد و رای به منع تعقیب داد.» و این‌چنین بود که کاوش‌های قضایی یک باستان‌شناس متخصص دوره ساسانی- اشکانی، در دادگاهی در مرکز شهر تهران به «خاک بکر» رسید! خاک بکر اصطلاحی است که باستان‌شناسان برای محوطه‌هایی به کار می‌برند که کاوش‌های باستان‌شناسی در آن‌ها به هیچ مواد فرهنگی یا اثر تاریخی نمی‌رسد.

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا