نمایشگاه عکاسی زنده یاد عباس کیارستمی
این روزها نمایشگاهی از عکسهای زندهیاد عباس کیارستمی با عنوان «به من نگاه کن» در موزۀ ملی برپاست. این عکسها از موزۀ لوور است؛ اما نه از آثار در معرضِ نمایشِ لوور، بلکه از «تماشا در لوور». عکسها واجدِ تناقضی قابلتأمل است؛ چون هرقدر که آثار موزه فرامیخوانند که «به من نگاه کن»، تماشاگران محو تماشایند و مطمئن از اینکه دیده نمیشوند.
در موزه از همیشه مطمئنتریم که به دیده نمیآییم؛ چون هر که آنجاست آمده تا چیز دیگری را ببیند. احتمالا تماشاگران اگر بدانند کسی مشغول عکاسی از آنهاست، جا میخورند و کمی خود را جمع و جور میکنند و شاید ژستی هم بگیرند. بههرحال از لحظۀ احساس دیده شدن، چیزهایی را پنهان و چیزهای دیگر را آشکار میکنند.
کیارستمی همین تصنع را نمیپسندید و خوب این مهارت را داشت که طوری خود را پشت دوربین عکاسی پنهان کند که کسی احساس نکند در معرض نگاه اوست. چه همۀ زندگیاش را صرف چنین تمرینی کرده بود؛ خاطرم هست که آیدین آغداشلو در مصاحبهای میگفت عباس در حیاط مدرسه هم خود را قاطی هیچ بازی و شیطنت نوجوانانه نمیکرد و فاصلهاش را با همه چیز حفظ میکرد ولی بهدقت مینگریست. او یاد گرفته بود که در سایه بایستد و بقیه را در آفتاب تماشا کند. به چشم داشتن عینک دودی حتی در تاریکی سالن نمایش معنیای جز این نمیتوانست داشته باشد؛ «کسی متوجه حضور و تماشای من نشود».
اما حضور عباس کیارستمی در پشت دوربین فیلمبرداری هم جز این نبود، شاهدش فیلمهای اوست. هرقدر در فیلمهای دیگران از صدر تا ذیل، از سناریو و بازی هنرپیشگان تا حرکت دوربین و … حضور کارگردان را حس میکنیم، در فیلمهای کیارستمی بهعکس است؛ انگار سوژهها نفهمیده باشند که کسی در حال فیلمبرداری از آنهاست یا اصلا فیلمبرداریای در کار نبوده باشد.
او بلد بود از به اصطلاح نابازیگران بازیهای درخشانی بگیرد به عقیدۀ من با همین پنهان شدن پشت دوربین. او با پنهان کردن خود آنچه دیگران پنهان میکردند را پیدا میکرد. او فهمیده بود که هر کسی و هر چیزی ظاهری دارد و باطنی و باطن خوب میداند که چطور خود را در پشت ظاهر قایم کند. لذا در طول تاریخ سینما و عکاسی بسیار بودهاند کسانیکه کاری جز ثبتِ ظاهر نکردهاند؛ ظاهرِ آدمها، ظاهر درخت، ظاهر کویر و … . اما راه بردن به آن باطن سخت است. آن باطن مثل آهوی گریزپایی است که تا متوجه حضور ما میشود میگریزد. برای ثبت او تنها راهش این است که خود را پنهان کنیم. اصلا فرق هنرمند با بقیه در همین است؛ آنچه در عالم ماده درخت مینامیم و اینهمه ساکن و صلب است، لطیفهای دارد پنهان که پشت پردههای خیال هزاران بازی میکند.
کسانیکه ظاهرِ درخت را میبینند از کنارش راحت میگذرند. اما هنرمند همچون کودکان گرفتار اطوار این لطیفۀ بیقرار میشود و دنبال او میرود. شاید همۀ زندگیاش را وقف این تماشا کند؛ وقف اینکه بهتر پنهان شود و بهتر ببیند. برای همین است که هر هنرمند را شوریده و تعقیبکنندۀ چیزی میبینیم؛ یکی دنبال آهویی است، دیگری گرفتار مرغی شده و آن یکی هم پروانهای. ماحصلِ این تعقیب و گریز در جهان ظاهر میشود مضمون درختان کیارستمی، مضمون باغ در آثار منیر فرمانفرماییان، مضمون روستا در آثار پرویز کلانتری و … . خیلیها تصور میکنند این هنرمندان به تکرار افتادهاند؛ تعجب میکنند که چرا کیارستمی از اینهمه موضوع خود را گرفتار یک مضمون کرده است. آنها متوجه نیستند که آنچه کیارستمی را رها نکرده نه این ظاهرِ تکراری که باطنی فریبا و پر آشوب است. شاید برای همین هم آثارشان با اینکه از یک مضمون است، تکراری و ملالآور نمیشود. طلوع خورشید هم هر روز تکرار میشود ولی هیچوقت «تکراری» نمیشود. در عالم بیشمار گل لاله هست ولی کیست که بگوید گل لاله تکراری است!
در عوض بسیارند کسانیکه سعی کردهاند همچون این هنرمندان درخت و جاده و روستا و طلوع ماه و غروب خورشید را روی بوم نقاشی یا روی صفحۀ سلولوئید ثبت کنند. ولی نمیفهمیم چرا از یکی به دوتا که میرسد آثارشان ملال آور میشود. نمیفهمیم چرا جادویی که در ماه هست در عکس آنها از ماه نیست؛ چرا تازگیای که در درخت هست در عکسهای آنان از درخت نیست. گویی آنها از حجابِ ظاهر ماه و درخت عکس گرفتهاند نه از آن بازیهای پرشور پنهانی که پشت این ظاهر قایم شده.
طبیعی است که عکاسی کردن از پرده هرقدر هم زیبا و پرنقش باشد به سرعت ملالآور میشود، چیزیکه جذابیت دارد آن منظرهای است که پرده پنهان کرده. ولی همه نمیتوانند این پرده را کنار زنند، اصلا خیلیها نمیدانند پشت این پرده چه خبرهاست. کیارستمی فهمیده بود؛ او در اتاق ظهور «درختان در برف» را روی صفحۀ سلولوئید ثبت نمیکرد او آنچه «درختان در برف» پنهان میکردند ظاهر میکرد. کیارستمی با پنهان شدنش خیلی چیزها را آشکار کرد؛ هنوز هم میکند!