استاد دانشگاه در رشته فرهنگ و زبانهای ایران باستان/
صدای میراث: رودکی سمرقندی که در رن سوم هجری میزیست، از «نگاشتن راز دانش بر سنگ» میگوید: «مردمان بخرد اندر هر زمان/راز دانش را به هرگونه زبان/گرد کردند و گرامی داشتند/تا به سنگ اندرهمی بنگاشتند/دانش اندر دل چراغ روشن است/و ز همه بر تن تو جوشن است»
البته هیچ ابزاری، بَهرکم اکنون شناخته نیست که بر مبنای آن بشود فهمید که سنگی که به قول شاعر فرزانه، «رازِ دانش» را بر آن «مینگاشتند» آیا ارتباطی با کتیبههای سنگی در فارس و بیستون و جز اینها دارد یا خیر!
با وجود این، چند هزاره گذشته است و امروزه میبینیم که این سنگها و لوحههای گِلی، «دانشِ رازمندی» را نگاهبانی کردهاند تا به جهان کنونی برسد و بشود آن را با همگان مردم به اشتراک گذاشت.
گنج بزرگی از این نوشتههای بر سنگ و بر الواح گِلی در این خطّه از عالم بر جای مانده است. چرم و کاغذ با چنین شیوهای «رازِ دانش» را برای ما نگاه نمیدارد تا هزار سال بعد فاش کند و آن را با چنین طرزی حفاظت نمیکند. اما نکته آن است که پیدا کردن و برشماری نام این سنگها و الواح گِلی و یا سکه و فلز که میخهای سخنگو را در بر دارند و یا اشیایی باستانی حتی با انواع نوشتههای کندهکاری بر عاج و استخوان، خودش کاری است و تحقیقی است مستقل. اصولاً پیدا کردن و دست یافتن بر این یادگارها و سپس فهمیدن معنای نوشتههای «نگاشته» بر آنها هم نیاز دارد به مطالعه و کوشش و سرمایهگذاری سنگین: چه ذهنی، و چه ریالی و «پولی»!
هنگامی که در حیطۀ تاریخ و اساطیر مثلاً داستانی را در شاهنامۀ فردوسی میخوانیم، جاذبه و رونق کلام ما را با خود میبَرد. در این «کاخ بلند» سخن است که رستم و افراسیاب قد بر میافرازند تا بجنگند و دیوان تختِجمشید را تا به آسمان میرسانند در نوروز، مثل تخت شاهی داریوش در تختجمشید! اما وقتی بخواهیم به همان کتیبههای سنگی یا نوشتههایی بر الواح بارو و خزانۀ تختجمشید یا سکهها بپردازیم، کار ما آسان پیش نمیرود. در اینجا، بر سر هر میخی و هر علامتی بر روی آن سطوح، بحث و گفتگو است و باید بر هر کدام تمرکز داشت و دقتی طاقتفرسا! اگرچه البته واژهها در شاهنامه و دیگر آثار کاغذی هم مسأله میآفرینند، اما سروکله زدن با میخ در این «نگاشتههای اندر سنگ و گِل»، ماجرایی دیگر دارد: عبوس است و تلخ و خجالتی!
در اینجا است که افزون بر هر واژه و هر جمله بر هر علامتی که بر روی آن سطوح شکسته و «خُردوخمیر» است، باید تمرکز داشت و به هر یک سروکله زد. همین است که حوصلۀ آدم را سر میبَرد و طاقت را طاق میکند! باید گفت و سخت تأکید کرد و اصرار داشت که: خدا قوت!
امکانات مختلف در قرائت و تنوع برداشتهای ممکن، به آسانی زحمت و مجادله در این باب را تا به جایی میرساند که گاهی میشود که پژوهندگان را به مخالفت و بحث داغ بکشاند تا برسد به نزاع و دشمنی! در اینجا است که گاهی میبینیم جنگ و جدال در این کار دشوارسخت، بیشتر مشکل میشود و «رازِ دانش» بصورت هیولایی در میآید که چه بسا که «خودِ دانش» را هم ببلعد! این نکتۀ داغی است مثل یک نقطۀ سوزان که از نوک میلۀ فلزی گداخته، با رنگ آتش پدید میآید و گاهی هست که: «سود و سرمایه بسوزاند و پروا نکند!» این داغی است که سوزان است و منطق نمیپذیرد، و بسا که بتازد و آتش زند!!
راه دوری نرویم. همین داستان قرائت شدن کتیبههای میخی فارسی باستان را در بیستون و تختجمشید که میخوانیم، همین جدال و مشکل را میبینیم. بگذریم که قبلاً اصلاً کسی فکرش را هم نمیکرد و تصوری هم وجود نداشت که این میخها بر سنگ چیست و اصلاً چرا پدید آمده است.
این قضیهای است که با اَشکال دیگر هنوز هم زنده است و خودنمایی میکند. مثلاً بپرسیم که چرا زبان فارسی میانه را در رشتۀ ادبیات فارسی در دانشگاه درس نمیدهند؛ یا چرا کسی متون مانوی، و یا فارسی یهودی را نمیشناسد؟ همیشه جوابی هست؛ اما در نهایت این را میفهمیم که اینها همه «طاغوتی» است! البته به آسانی معلوم میشود که علت طاغوتی بودنِ همۀ اینها فقط یک چیز است: کمبود علم و اطلاع دربارۀ اینها!
اوج این تصور نادُرستِ «طاغوتی بودن» و خوردن مُهرِ این گناه در مورد همین منشور کوورش بود. وقتی تشخیص داده شد که منشور کوروش طاغوتی است، بزرگمردی چون دکتر محمود بروجردی پا به میدان گذاشت. «حاج آقا بروجردی» کتابهای چاپ شدۀ منشور کوروش را نجات بخشید و آنها را از دست سادهدلانی که اصرار داشتند جهان را از این قبیل آثار پاک کنند، رهانید!
معلوم است که «سادهدلی» اصلاً گناهی ندارد، اما عملی که بر مبنای این «سادگی» و «نادانستگی» صورت میگیرد، شاید که بر حق نباشد و خطا باشد با تأثیری سخت و نتایج بدی به بار آورد و نقصان و صدمۀ بسیار بزند! در اینجا است که باید گفته شود که دانستن بهتر است از عمل کردن بر مبنای تصوراتی نادرست که نتایج نادرستی از آنها هم احتمال دارد حاصل شود! سؤال این است که قبل از دست زدن به عمل، و صادر کردن «فرمان» و «دستور»، چرا نباید پرسید تا «رازِ دانش» در این باره روشن گردد و به اصطلاح امروزی به اشتراک گذاشته شود!!
آنچه در منشور کوروش آمده است با زحمات بسیار و مقدمات سنگین قرائت شده است و شرح پر تفصیل را دربارۀ آن میدانید. در جزئیات میخهایی که واژهها با آنها نوشته شده است، جای بحث و فحص بسیار است. در اینباره «رازِ دانش» پنهان است و پوشیده در پردههای ضخیم و آغشته در تیرگی و ابهام. گذر قرون و اعصار از یک سوی، و از سوی دیگر پیشامد کردن حوداث و وقایع، و اصولاً مجموعۀ غریب از شرایط و مسائل بیشمار است که از علم و آگاهی در این سطوح چیزی باقی نمیگذارد و همه را در ظلمات تاریخ میاندازد و به دامن نادانستگی پرتاب میکند، و «جوشنی» باقی نمیگذارد از «رازِ دانش»!
فقط صرف عمر و روزگار دراز نیست، بلکه زحمت سنگین و هزینه از صبرِ طاقتفرسا و بردباری بی حد و حصر ضرورت مییابد تا «رازِ دانش» از دل این میخهای سنگی بیرون کشانده شود، و علم و اطلاع نهفته در نقشهای میخی سنگی و گلین به دست آید و فاش گردد. در برابر این صبوری و عشق است که بینادهای اجتماعی ناگزیر ضرورت دارد که به یاری پژوهنده بشتابند و از کوشیداری در این باب، به حمایت برخیزند تا مگر آن «جوشن» که از «رازِ دانش» خلق میشود، به دست آید و معنای میخهای منقوش بر سنگ و گِل آشکار گردد! در اینجا است که میبینیم که این میخهای سنگی فرهنگ دیرینۀ ما را در دل تاریخ «میخکوب» کردهاند و گذشتۀ ما را با میخ سنگی کوبیدهاند تا محکم شود و میخکوب در تاریخ بماند!!
خوب! امروزه که راحت میتوانیم ترجمۀ فارسی این لوحه را که منشور کوروش است بخوانیم، میبینیم که در آن حرف بدی هم نوشته نیست! مثلاً کوروش میگوید که: «و (آنگاه که) سربازان بسیار دوستانه اندر بابِل گام برمیداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمینهای سومر و اکد ترساننده باشد. من (شهر) بابِل و همۀ (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم».
این ترجمۀ دکتر عبدالمجید ارفعی است. وی ما را از مضامین نوشتهای که نزدیک به دوهزاروپانصد سال پیش از اینها، نه «به سنگ اندر»، بلکه بر گِل «نگاشته» بودهاند، آگاه میکند. امروز پس از گذشت چهل سال است که حالا بهتر قدر دانش این عالم فروتن و دلدادۀ مطلق «رازِ دانش» را که سخت آزردهایم، درمییابیم و میبینیم که ای کاش که در روزگاری پیشتر از این، قدر زحمات او را میدانستیم. میبایست علم و آن «رازِ دانش» او را به فرزندان میآموختیم تا «جوشن» باشد «بر تن» در برابر بلای جهل و شتاب!
این میخهای گِلی و سنگی «رازِ دانش» خود را به کاری مثل «ساختن عطر» یا «تیر و پیکان» نمیزند تا دستمزدی به چنگ آورد، بلکه شیوۀ ساختن «جوشن» را از این «اسرار»، در سطوحی دیگر از فرهنگ علم و اطلاع اجتماعی میباید جُست. در اینجا است که حمایت از فاضل وارسته ضرورتش آشکار میگردد. در این راستا است که بزرگانی چون استاد علی معلم دامغانی، و جناب مهندس محمد بهشتی، و ارجمندانی چون خانم دکتر ملیحۀ معلم، به یاری شتافتهاند. گرامیان دیگری همچون سید کاظم موسوی بجنوردی کمک و معاضدت فرمودند.
در پرتو این روشنایی که زحمات و کوشش دکتر ارفعی و همکارانش بر ما میتاباند، مثلاً اکنون میتوان دید که چه فاصلۀ عظیمی است میان معیار نیک و بد در منشور کوروش بزرگ (۵۲۹ ق م)، و «خواست و عزم» وی به آن طرزی که در بابِل عمل کرده است، با رفتار آشوربانیپال (۶۳۹ ق م): «من شوش، شهر بزرگ مقدس را فتح کردم … معابد ایلام را با خاک یکسان کردم … الاغهای وحشی، غزالها، و تمام جانوران وحشی از برکت وجود من در خرابههای آن با آسودگی خواهند زیست. آوای انسان … فریادهای شادی … به دست من از آن جا رخت بربست … ».
همسازی آن «رازِ دانش» که در منشور کوروش نگاشته است با نظرگاه جدید و امروزین در اخلاق و سلوک اجتماعی، «جوشن بر تن» فرهنگ ما است در برابر اتهام «طاغوتی» بودن! همین اصول را در «نگاشتههای داریوش بزرگ با میخهای سنگی» هم به یادگار در دست داریم: «دشمنخو و بَد سِگال نبودم، دروغزن نبودم، زورگو و ستمگر نبودم … نه به ناتوان، نه به توانا بدی و ستم نورزیدم».
همین تازگی و ارج ستودنی را باز در «الواح گِلی» بارو و خزانۀ تختجمشید هم میبینیم که «میخهای گِلین» از دستمزد حکایت دارند که به کارگران و دیگرانی که در ساخت بناهای مختلف و دیگر خدمات درباری مشارکت داشتهاند، پرداخت میشده است. مضامین این الواح خیلی جای بحث و جستار دارد. با معرفی دوست ارجمند، آقای دکتر علی بلوکباشی، و یارمندی سرور گرانمایه، جناب استاد سید کاظم موسوی بجنوردی، زحمات دکتر ارفعی در این باب به ثمر رسید و دو دوره از قرائت این لوحههای گِلی انتشار یافت. معنای این بزرگواری آن است که زحمات استادانی گرانمایه در این باب نتیجه داده و سود و ثمر به بار آورده است و این «رازِ دانش» هم به اشتراک گذاشته شده است تا «جوشن» باشد بر «تنِ» دانش و علم!
چنین است که بهتر است بدانیم تا مگر بتوانیم که قدر فرهنگ و اصول اخلاقی و خردمندی گذشتگان خود را هم بدانیم و دریابیم آن «رازِ دانش» را که «به هر گونه زبان» بر سنگها و الواح گِلی، و بر فلز و چرم و کاغذ «نگاشتهاند». برای آن که بتوانیم زبان آن «میخهای سنگی و گِلین» را بفهمیم که نگاهبانان رازِ دانشِ زنده و جاودان ما هستند و معنای آن «میخهای رازمند» را دریابیم تا آن «جوشنِ» دانایی را بر «تنِ فرهنگِ» خود بپوشانیم، گزیری نیست جز آن که دست استادی بزرگ چون دکتر عبدالمجید ارفعی را بفشاریم و قدر زحمات و علم و دانش او را بدانیم.
ضرورتی فرهنگی است و بایسته است که استاد ارفعی و انگشت شمار دانشجویان وی، که چند تن از آنان اینک استادانی هستند که نزد او درس خواندهاند، و آموختن علم و دانش را در ایران و نیز در دانشگاههای دوردَست ادامه دادهاند، در حمایت رسمی قرار گیرند و این رشتۀ مهم و ارجمند از دانش بویژه ضرروت دارد که رشد کند و ببالد و بی هیچ شک و تردیدی در ایران زمین، و جایگاه اصلی خود بومی شود و بر پای ایستد و پایدار بماند!