جمعه, ۰۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳

«ژکوند» چگونه در شوروی گریست؟ | گزارش صدای میراث از خانه – موزه پاراجانف در پایتخت ارمنستان | نبرد پاراجانف با شوروی استالین از میان زباله ها

0 انتشار:

مریم جلیلوندفرد، 

خبرنگار/

صدای میراث: عهدنامه گلستان و ترکمانچای که امضاء شد، تفلیس هم که شهری در جنوب قفقاز در شوروی استالینی بود، سرعت بیشتری در پیشرفت گرفت و نخستین سالن تئاتر، نخستین باله و اولین دانشگاه در تمامی قفقاز را بنا نهاد و بدین ترتیب موج مهاجرت از دیگر استان‌های قفقاز به سوی تفلیس روانه شد.

به گزارش صدای میراث، آذری‌ها، ارمنی‌ها و روس‌ها در این شهر ساکن شدند و خانواده «پاراجانیان» هم از ایروان ارمنی‌نشین به تفلیس مهاجرت کردند. پدر «سرگئی پاراجانیان»، یک کهنه فروش ارمنی در تفلیس بود و پول خوبی از خرید اجناس دست دوم و فروش آن‌ها نصیبش می‌شد. اما یک اتفاق موجب شد تا سرگئی پاراجانیان نام فامیل خود را به «پاراجانف» تغییر دهد. استالین که به قدرت رسید فضای زندگی در شوروی و قفقاز تاریک شد. کهنه فروش ارمنی دیگر نتوانست اجناس دست دوم خرید و فروش کند و پولی برای خانواده‌اش نداشت. دلیلش هم تحقیرآمیز بودن شغل او در شوروی استالین بود. تفلیس هم سیاستی اتخاذ کرده بود تا مهاجران از استان‌های دیگر قفقاز را از این شهر بیرون کند و گرجی‌ها ساکن بلامنازع تفلیس شوند. به همین خاطر پدر کهنه فروش سرگئی بیکار شد و نتوانست شغل تحقیرآمیز خود را ادامه دهد.

سرگئی پاراجانیان ارمنی هم در چنین شرایطی بزرگ شد. باید تحصیلات‌اش را ادامه می‌داد و نیاز به پاسپورت داشت. پدرش پیشنهاد کرد چون سیاست تفلیس بیرون راندن مهاجرین غیر گرجی است و نام فامیل آن‌ها بیانگر ارمنی بودنشان است، برای آن که بتواند شغل و تحصیل و پاسپورت داشته باشد نام فامیل خود را در تقاضای پاسپورت خود به «پاراجانف» تغییر دهد. گرجستان و تفلیس آن زمان تحت سیطره شوروی بود و چون گرجی‌ها از استالین و شوروی حساب می‌بردند، سرگئی نام خود را به پاراجانف تغییر داد تا با پسوند فامیل خود به گرجی ها بگوید که اهل شوروی است و اجازه تحصیل و گرفتن پاسپورت و یافتن شغل داشته باشد.

پاراجانف می‌خواست مهندس قطار شود. اما از فیلمسازی خوشش آمد و به دانشگاهی در مسکو رفت و از همانجا فارغ‌التحصیل شد. در شوروی استالین آدم‌ها حتی حق انتخاب شغل پس از پایان تحصیل نداشتند و این حکومت بود که فارغ‌التحصیلان را به کار می‌گرفت. شوروی استالینی پاراجانف را به عنوان فیلمساز جوان از تفلیس به «کیف» در اوکراین فرستاد تا در فیلمسازی اوکراین که جدیدالتاسیس بود مشغول به کار شود.

پاراجانف نخستین فیلم‌های خود را در اوکراین ساخت و شوروی و سیاست‌هایش را به سخره گرفت. معروفترین ساخته او «سایه‌های اجداد قدیمی» است که در سال ۱۹۶۳ میلادی به تصویر کشیده شد و او را تبدیل به یک فیلمساز نامی کرد. او مشکلات شوروی سابق، محدودیت آزادی بیان و کشتار آزاداندیش‌ها را در فیلم‌های خود به تصویر کشید تا استالین او را به زندان انداخت.

سبک فیلمسازی پاراجانف شبیه به ساخته‌های «آندره تارکوفسکی» است. چنان پیچیده و سخت است که در ارمنستان فیلم‌های او را مانند شعر می‌دانند. او دو مرتبه در دوران استالین زندانی شد و هربار نیز با فشار شخصیت‌های خارجی به حکومت استالینی و وساطت آن‌ها آزاد شد و دیگر اجازه فیلمسازی نداشت.

از این دوره به بعد زندگی هنری پاراجانف آغاز شد. بسیار فقیر شد. اجازه کار نداشت و به همین خاطر هم درآمد نداشت. اما هنرمند، هنرمند است. پاراجانف سطل‌های زباله را گشت و از تکه‌های زباله چنان آثار هنری ارزشمندی خلق کرد که موزه کولاژ‌‌های زباله او امروز در شهر ایروان شهرت جهانی دارد.

فلسفه برخی آثار هنری او در خانه‌ای که هرگز فرصت اقامت در آن را نیافت به دلیل مرگ زودهنگام هنوز برای کارشناسان آثار موزه‌ای و هنری ناشناخته است. پاراجانف در وصف کارهایش گفته است: «کولاژ‌های من فیلم‌های کوتاهم هستند که نسل جدید ارمنستان در آینده آن‌ها را درک می‌کند.»

در آخرین سال‌های زندگی پاراجانف، ارمنستان شوروی تصمیم گرفت محله‌ای سنتی در شهر ایروان بنا کند و هر خانه را به یک هنرمند اهدا کند تا سبک زندگی سنتی و هویت تاریخی ارمنستان حفظ شود. پاراجانف هم خانه‌ای در ایروان اجاره کرد تا خانه‌اش در بافت سنتی ایروان آماده شود. اما او هرگز فرصت اقامت در این خانه را که حالا تبدیل به موزه شخصی‌اش شده نیافت. سرطان کبد داشت و وقتی خانه تحویل او شد که پاراجانف در بیمارستان بستری بود.

ارمنستان تنها کاری که برایش کرد یک هواپیمای اختصاصی به او داد تا برای درمان به فرانسه اعزام شود. اما بیماری فرصت زندگی را از او گرفت و در ۲۰ جولای سال ۱۹۹۰ پاراجانف با همان هواپیمایی که برای درمان رفته بود به ارمنستان بازگشت و فردای همانروز در سن ۶۶ سالگی در شهر ایروان زندگی‌اش پایان یافت. آخرین خواسته او از دوست صمیمی‌اش «سرکیسیان» که حالا مسئول موزه پاراجانف است این بود که تمام وسایلش را از کشور اوکراین به ایروان منتقل کند.

دولت اوکراین از این درخواست ناراحت بود. اما همان شد که پاراجانف وصیت کرده بود. هدایای دیگری نیز به موزه پاراجانف اهدا شد. مثلا «دومینو گوئرا» نویسنده معروف ایتالیایی و سناریست سینما، سه تابلو به این موزه اهداء کرد. «عباس کیارستمی»، فیلمساز ایرانی هم یک قطعه از عکس‌هایش را به این موزه داد و «ولادیمیر پوتین»، رییس جمهور روسیه یکی از نقاشی‌های گم شده پاراجانف را از یک کلکسیون خصوصی در روسیه با قیمت بالا خریداری و به خانه موزه پاراجانف اهدا کرد.

پدر با تاج خار و کفش‌های چوبی

نخستین اثر پاراجانف که در سیر بازدید از موزه‌اش تمام قد ایستاده است، پدر کهنه فروش او در قامت مردی فقیر است که کفش‌های چوبی به پا دارد. راه رفتن با کفش چوبی بسیار سخت و طاقت‌فرسا است. او یک تاج خار بر سر پدرش گذاشته است به نشانه زحمت و شکنجه‌ای که در زندگی متحمل شد. همچون مسیح که او را با تاج خار به صلیب بستند. دو انار هم در کولاژ پدرش استفاده کرده است، انار در ارمنستان نشانه ۳۶۵ روز سال است و بیانگر آن است که مردی فقیر در تمام طول سال زحمت می کشید و آزار می‌دید.

کیف پول خالی و پر از مو

دومین اثر موزه پاراجانف یک کیف پول خالی است که در آن چند تار مو قرار گرفته است. پاراجانف تنها یک پسر داشت که او نیز ازدواج نکرد و تنها بازمانده از خانواده پاراجانف است. «سورن پاراجانف» فرزند سرگئی است و هر‌بار که پاراجانف زندانی می‌شد چند تار موی فرزندش را داخل کیف پولش می‌گذاشت تا در زندان کمتر دلتنگ تنها فرزندی شود که به هنگام زندانی شدنش بسیار کوچک بود.

تنهایی برای یک عکس

پاراجانف دوبار در زندگی ازدواج کرد. نخستین همسرش نگار یک مسلمان تاتار در تفلیس بود که بدون اجازه خانواده با مرد ارمنی ازدواج کرد و چند ماه پس از ازدواج کشته شد. برادران نگار او را به همین دلیل، زیر چرخ‌های قطار انداختند و کشتند. مرگ نگار تاثیر بدی در زندگی پاراجانف داشت. دومین‌بار وقتی ازدواج کرد که به اوکراین رفته بود. همسری اوکراینی اختیار کرد و تنها فرزندش نیز از همین زن است که او را به خاطر نصب تصویر نگار وسط تصویر خود و همسر دومش طاقت نیاورد و طلاق گرفت. دلیل اختلاف آن بود که چرا تصویر همسر نخست به گونه‌ای قرار داده شده که تصویر پاراجانف به طور مداوم او را نگاه می‌کند.

گلدان‌های زباله‌ای از کریستال‌های شکسته

پاراجانف از قطعات شکسته کریستال‌های رنگی در سطل‌های زباله چنان گلدان‌های زیبایی خلق کرده است که موزه او را جلوه بخشیده‌اند. یکی از آن‌ها به یاد پسر عمویش ساخته شد که به خدمت سربازی رفت و دیگر بازنگشت. به یاد او گلدانی از زباله خلق کرده است که هرگز پژمرده نمی‌شود. گلدان دیگری از زباله به یاد معدود دوستانش خلق کرده است که پس از بیرون آمدنش از زندان‌های استالین، شهامت سر زدن به او را داشتند و با اینکار از آن‌ها تشکر کرده است. تفاوت این کولاژ با گلدان‌های دیگر در آن است که او شیشه عطر دوست داشتنی خود را نیز کنار گل‌ها چسبانده است تا گل‌های شیشه‌ای عطرآگین باشند و بوی خوش آن‌ها به مشام دوستانش برسد.

تخم مرغ کلمب

تخم مرغ کلمب یکی از مهمترین کولاژ‌های پاراجانف است که سیاست‌های شوروی استالینی را به تمسخر کشیده است. تصور کنید که اگر تخم مرغ را روی یک میز بگذارید چگونه روی میز می‌ایستد؟ به شکل افقی. حالا پاراجانف همان تخم مرغ را در تابلویی روی یک میز گذاشته و آنرا به صورت عمودی روی آن نصب کرده است. با خلق این اثر می‌خواست بگوید که قوانین شوروی استالینی به همین اندازه اشتباه هستند.

داستان‌های ناقص و اشتباه انجیل

پاراجانف برای آن که به نسل آنروز شوروی بفهماند سیاست‌های حکومت استالین چگونه دین را نابود کرده است، اقدام به خلق کولاژ‌هایی از داستان‌های انجیل کرد تا ثابت کند سیاست شوروی نابودی دین است. او مردی معتقد به دین بود و دین را لازمه جلوگیری از جرایم اجتماعی می‌دانست. ولی تابلویی را طراحی کرد که در آن تعداد حواریون مسیح کمتر هستند و از ۱۲ تن به ۸ تن کاسته شده‌اند. در تابلویی دیگر او فتوکپی تابلوی شام آخر داوینچی که در دیوار کلیسایی در میلان قرار دارد را برداشت و تصاویر استالین و خورشچف را جای تصویر حواری خائن به عیسی چسباند که در نوع خود در دوران جکومت استالین شجاعانه و بی‌نظیر بود.

دیکتاتوری نمی‌میرند

اثر دیگری که پاراجانف خلق کرد عنوان دیکتاتور داشت. او از زباله‌ها کولاژی ساخت که در آن یک دیکتاتور مرده را در حالی که تخم مرغی در دست داشت به نمایش کشید. منظور آن بود که دیکتاتورها فکر می کنند کره زمین را در دست دارند اما با مرگ آن‌ها دیکتاتوری نمی‌میرد و در قالب فردی دیگر زنده می‌ماند. «دیکتاتور جوان» از سر یک مانکن دور انداخته شده خلق شده است. پاراجانف معتقد بود مرگ دیکتاتور به معنای پایان دیکتاتوری نیست.

آینده مشخص کودکان

پاراجانف علاقه زیادی به بازدید کودکان از آثارش داشت و به همین دلیل سلسله کولاژ‌هایی با موضوع کودک خلق کرده است که در پس هر یک از آن‌ها اندیشه‌ای نهفته است. او باور داشت که کودک از همان بدو تولد آینده‌ای مشخص دارد و حتی تربیت نیز نقشی در شکل‌گیری شخصیت ندارد. به همین دلیل در یکی از تابلوهایش کودکی‌های «چنگیزخان» را در عروسکی خشن با زباله خلق کرد و در بخشی دیگر از تابلوی کولاژ شده، کودکی‌ «یوری گاگارین» نخستین انسانی که پا به فضای آزاد گذاشت و بر ماه قدم زد را با همان لباس‌های فضایی در حال پیاده روی بر سطح ماه خلق کرد. گاگارین هم از زباله خلق شد. اما به خوبی تفاوت دو انسان را به تصویر کشید.

پیش‌بینی فروپاشی

پاراجانف اما از همان قطعه‌های دور ریخته شده در سطل‌های زباله فروپاشی شوروی را پیش‌بینی کرد وبا خلق تابلوی نابودی، قطاری را به تصویر کشید که نشانه علم است و بالای آن پلاکی با شماره های برعکس گذاشت. معنایش آن بود که مردم در شوروی سابق سوار بر قطار به آینده سفر می‌کنند. اما سیاست‌های استالین رو به گذشته دارد و مردم این سیاست‌ها را تاب نمی‌آورند و به راه خود می‌روند.

بشقاب‌های نقاشی شده

پس از متارکه دومین همسر پاراجانف از او به دلیل چسباندن عکس نگار بر دیوار خانه، پاراجانف به دوستان خود پناه آورد. رفت‌وآمدهای زیادی به خانه‌اش شد و او که باید از مهمانان پذیرایی می‌کرد با زبان هنر از آن‌ها خواست در شستن ظرف‌ها به او کمک کنند. به همین دلیل روی بشقاب‌ها نقاشی کرد و آن‌ها را از غذا پر می‌کرد و با خالی شدن ظرف، نقاشی نمایان می‌شد و ظرف‌ها به راحتی شسته می‌شد. در برخی بشقاب‌های نقاشی شده او، نام مهمانانش هم نوشته شده و حالا در ویترینی در خانه موزه پاراجانف در شهر ایروان به نمایش گذاشته شده‌اند.

شرح یک زندگی سخت با خلق ماهی‌های زباله‌ای

پاراجانف یک زباله‌گرد هنرمند بود. او از خشاب قرص‌هایی که در سطل‌های زباله می‌یافت و از تکه‌های کاه، کولاژهای زیادی از ماهی خلق کرده است. ماهی نماد زندگی سخت و جانکاه در ارمنستان است و او ماهی‌های زیادی خلق کرده است. در یکی از تابلوهای ماهی‌اش تنها قطعه واقعی از یک ماهی، تیغ بزرگ آن است که فلس‌هایش از تکه‌های خشاب قرص ساخته شده است.

اتاق سال‌های زندان

 یکی از اتاق‌های خانه موزه پاراجانف اتاق یادگاری‌های دوران زندان او است. استالین، پاراجانف را از داشتن خودکار و کاغذ در زندان محروم کرد. اما او توانست با هر ترفندی که شده روی دستمال یا تکه کاغذهای جدا کرده از جعبه کبریت نقاشی کند. روی جعبه‌های کبریت تصاویر زندانی‌های هم‌بند خود را کشید که عمدتا از زندانیان خطرناک و آدمکش بودند. حتی از درهای آلومینیومی که روی شیشه‌های شیر قرار داشت برای نقاشی استفاده کرد و با ناخن روی آن‌ها نقش زد و نقاشی‌هایش شبیه به سکه‌های باستانی رومی مشهور به «تالر» شدند. خودش در وصف آثار حک شده‌اش در زندان گفته است که «این نقاشی‌ها، تالرهای من هستند.» مولاژ همین نقاشی‌های آلومینیومی بیش از ۱۲ سال بود که تندیس فستیوال فیلمسازی زردآلوی طلایی ارمنستان است و فیلمسازان ایرانی همچون عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی و دیگر فیلمسازان مطرح ایران هر یک صاحب یکی از آن‌ها هستند. تابلوها و نقاشی‌های خلق شده پاراجانف در زندان بسیار حزن آمیز است. او شک نداشت که در زندان خواهد مرد و به همین دلیل مجموعه نقاشی‌هایش از تشییع جنازه‌اش یکی از تکان‌دهنده‌ترین کارهای او در موزه است. پاراجانف حتی یک خودنگاری از خودش هم دارد که در زندان کشید. سه سال بود که به آینه نگاه نکرده بود اما توانست تصویر سه سال قبل خود را در زندان روی کاغذ بیاورد و نام آنرا «من، قبلا» گذاشت.

ژکوند در شوروی گریست

«گریه‌های ژکوند» اما دیدنی‌ترین مجموعه پاراجانف است که ایده آنرا در زندان گرفت. ماجرا آن بود که یکی از زندانیان خطرناک، هم‌بند او تصویر نقاشی معروف لبخند ژکوند را بر بازویش خالکوبی کرده بود و زمانی شد که شوروی استالینی تصمیم گرفت به زندانیان غذا ندهد و این تصویر به دلیل بی‌غذایی در زندان و لاغر شدن زندانی‌ها از بازوی آن زندانی محو شد. پاراجانف مجموعه‌ای با الهام از آن تصویر خلق کرد و نام آنرا گریه‌های ژکوند گذاشت. یعنی ژکوند که همیشه از هر زاویه که به تصویرش نگاه کنید می‌خندد در شوروی گریسته است.

print

لطفا دیدگاه خود را ثبت کنید